آغاز
دختر کوچولوی من و بابایی بعد از ٩ ماه انتظار در تاریخ ٧/ ٤/ ٩١ تو بیمارستان اقبال پا به این دنیا گذاشت.
ما هم اسم قشنگشو گذاشتیم آنیسا یعنی مانند عشق.
سلام عزیزم خوش اومدی به خونمون عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ما.
همش چشماش بسته بود ، وقتی چشماش و باز کرد احساس خوبی بهمون دست داد (ذوق کردیم)
شب اول مادر جون و خاله جون پیشمون موندن (5 بعد از ظهر به دنیا اومدی ) خاله خیلی دوست داره همه کاراتو انجام داد. ساعت 3 شب با خاله ازت عکس می گرفتیم من چون یه کم درد داشتم یه ذره خوابیدم مادر جونم یه خرده خوابید ولی خاله همش بیدار بود. بابا خیلی خیلی خوشحال بود اولین نفری بود که دیدت بابا واسه اتاق عمل فیلمبردار گرفته تا از لحظه اول زندگی خودتو ببینی. خلاصه همه خیلی خیلی از اومدنت خوشحالیم گلم .
20 روزگی آنیسا جونم
40 روز خونه مادر جون بودیم چون من نمی تونستم بشورمت ولی کم کم مادر جون و بابا یادم دادن. واااااااااااااااااای از روزی که می خواستیم بریم واکسن بزنیم هممون ناراحت بودیم خودتم گریه میکردی ولی زیاد نه .
دوستت داریم یه دنیا
کم کم به قول معروف داری جون می گیری
گل مامانی و بابایی وقتی که دو ماهش شد براش یه جشن قشنگ تو تالار محبوب گرفتیم ( ولیمه ) اولش یه لباس طللایی پوشیده بودی چون اذیت شدی عوض کردم یه لباس لی با کلاهش پوشیدی